خدایا...
این روزها حرفهایم...
بوی ناشکری می دهد....
اما تو...
به حساب تنهایی و درد دل بگذار
یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!
مثل آتش زیر خاکستر می ماند...
حساب از دستم در رفته...
چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم....؟؟
شاید اگه بدونم دیگه منتظر نمونم که عقربه های ساعت بودنمو
محکوم کنن
منم میرم
همونطور که از یادت رفتم
میرم تا دیگه سنگینیه بغضامو تو گلوم تحمل نکنم
تا اون همه خاطره رو به دوش نکشم .
شکستم زیر این خاطره ها
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم
فقط ارزو دارم ......وقتی هوای من به سرت
زد........انقدر اسمان دلت بگیرد...
که باهزار شب گریه چشمانت ارام نگیرد...

همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ،احساسی بود که مرا درک میکرد حالا من مانده ام وویک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند
حرفهایم را تعبیر میکنند...
سکوتم را تفسیر!
دیروزم را فراموش...
فردایم را پیشگویی!
به نبودنم مشکوکند... در بودنم مُردَد!
از هیچ گلایه میسازند... از همه چیز بهانه!
من...!!!
کجای این نمایشم...؟؟!!!
خدایا
تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم
یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده . . .
خــــــــــــــــــــــــــدایا
خوشبـــــــختی را دیــــــــروز به حــــراج گذاشتــن
حیف که من زاده ی امروزم
خــــــــــــــــــــــــــدایا جهـــــــنمت فرداســـــــــت
پــــــــس چـــــــــــرا من امــــــروز میــــــــــــسوزم
چــــه راحـــــت میــــــگویند قــــــسمت نــــبود
نــــمیدانـند آن قــسمتی کـــه از آن ســـخن مــــیگویند
دنــــیای کــسی بــود کــه هــر ذره ی آن را
هــر شـــــب بـا اشــکی مــــیساخت ...
دردم ایــــن نـــیـسـت
کـــــه او عــــاشــــق نـــیــسـت ،
دردم ایــــن نــیــسـت کــــــــه مــعــشـــوق مــن از عــشــق تـهــی اسـت دردم ایــــــن است کــــــه بــــا دیـــــدن ایـــــن ســردی هــــا مـــــن چـــــرا دل بـــســتــم ؟!!
.
کــــــــــاش
روزهــــــــــــای دلتنگی ِ مـــــــــن
مثل ِ “دوست داشتن های” تو کوتاه می شد
کــــــــــاش…
براي بعضي درد ها نه ميتوان گريه كرد
نه مي توان فرياد زد
براي بعضي درد ها فقط مي توان نگاه كرد و بي صدا شكست همين
دلیل تنهاییم را تازه فهمیدم
وقتی محبت کردم و تنها شدم،
وقتی دوست داشتم و تنها ماندم...
دانستم;
باید تنها شد و تنها ماند تا خدا را فهمید
باشد هر چه تو بگویی...!
کمی زمان میخوام.........
هر وقت توانستم نفس کشیدن را فراموش کنم...
تو را از یاد خواهم برد
وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ... دیگه نمی تونن مثل قبل دوست باشن.... چون به قلب همدیگه زخم زدن... نمی تونن دشمن همدیگه باشن... چون زمانی عاشق بودن... تنها می تونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن....
هيچ شباهتی به يوسف ندارم... نه رسولم,نه زيبايم,نه براي كسي عزيزم,نه چشم به راهي دارم... فقط... در " چاه " افتاده ام!!!
یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…
تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی
گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟
سلام امروز دلم خیلی گرفته... اونی که باعث تنهایی م شد داره عذابم می ده ... خدایا هنوز اون بالایی؟؟؟ به قول دوست عزیزم : "خدایا امروز را مهمان من باش... بدانی....."
به یك فنجان قهوه ی تلخ...
وقتش رسیده طعم دنیایت را
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روزبرای دلم مشتری آمد و رفت
و هی این و آن سرسری آمد و رفت
ولی هیچ کس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم، قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است
یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است!
یکی گفت: چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است!
و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
و فردای آن روزخدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم.
اگر روزی داستانم را نقل کردی بگو بی کس بود اما کسی رو بیکس نکرد تنهابود اما کسی رو تنها نذاشت دلشکسته بود اما دل کسی رو نشکست کوه غم بود اما کسی رو غمگین نکرد ولی شاید بد بود اما برای کسی بد نخواست
تو دست در دست دیگری ….
من در حال نوازشِ دلی که سخت گرفته است از تو ….
مدام بر او تکرار می کنم که نترس عزیز دل…
آن دستها به هیچ کس وفا ندارند….
منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم...
هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم...
هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره...
هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره...
آدمی که میخواهد برود ،
میرود...........
داد نمیزند که من دارم میروم...
آدمی که رفتنش را داد میزند
نمی خواهد برود....
داد میزند که نگذارند برود...
روزگاری خواهد رسید ....
همچنان که در آغوش دیگری خفته ای ،
به یاد من ...
ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی !
دلت هوایم را خواهد کرد ... !
به یاد خواهی آورد باهم بودن هایمان را ...
به یاد خواهی آورد خنده هایم را ...
به یاد خواهی آورد اشک هایم را ...
به یاد خواهی آورد حرف هایم را ...
مطمئنم در آن لحظه در دلت می گویی
:
من تو را می خواهم
میدانم گناه است
اما من عاشق این گناهم!
گناه هم آغوشی با تو...
خدایا بیخیال!!
ما میخواهیم با هم به جهنم تو بیاییم...
که قسم به خودت ...
با عشق
جهنم تو هم بهشت می شود برای ما...
من به خود شاید به تو به روزگارم باختم بس که هر دم با خیال بی خیالت ساختم مهربونی میکنم با سردی های زندگی ساله با تو گذشت اما تو را نشناختم صبر ایوبم ولی چه سود از صبر من هستیم بود و نبودم را به پایت انداختم واسه بغض تو حرفام هزار بهونه چیدی تو غافل بودی اما سکوتم را ندیدی نفهمیدی که با تو چه ساده من شکستم به نام یک زندگی از هر چی بود گذشتم برای زنده موندن اسیر غم ها شدم به جرم سالدگی هام همیشه تنها شدم
من نه مجنونم که تو لیلا شوی
تو نه لیلایی که من م
جنون شوم
آه عشق توست اگر گم گشته ام
تو کجایی تا که من پیدا شوم
در شب شهر نگاهم التماسم را ببین
عشق من عاشقترم کن تا که من شیدا شوم
از غم حجرت نکردم شکوه ای
نظری کن بر خیالم تا پر از رویا شوم
شوق عشقی درتو دارم کی به من سر میزنی
خواهش کن بر وصالم با تو من تنها شوم
بستر آغوش عشقت را برایم باز کن
تا که من با این غزل رسوای این دنیا شوم
نمی دونم از کــجا شروع کنم قصه تلخ ســـــادگیمـــو نمی دونم چرا قسمت می کنم روزای خوب زندگیمو
چــــــرا تو اول قصه همه دوســـــــــم مــــــــــــی دارن وسط قــــــــــصه می شه سر به سر من مـــی ذارن
تا می خواد قـــــصه تموم شه همه تنهام مــی ذارن مــــــی تونم مثل همه دورنگ بـــــاشم دل نــــبازم
مــــــی تونم مثل همه یه عـــــشق بادی بــــسازم تا با یک نـــــیش زبــــــون بترکه و خراب بـــــــــــشه تا بـــــــیان جمعش کنن حباب دل ســــــــراب بشه
مــــــی تونم بازی کنم با عشق و احساس کسی مـــــــی تونم درست کنم تـــــــرس دل و دلواپسی
مــــــــی تونم دروغ بگم تا خودمو شــــــــیرین کنم مــــــــی تونم پشت دلا قایم بشم کــــــــمین کنم ولی با این همه حــــــــرفا باز مـــــــــــنم مثل اونام یه دروغگو مـــــــی شم
همیشه ورد زبــــــــــــــونا یه نفر پیدا بـــــــشه به مـــــــــن بگه چیکار کــــنم با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم ؟؟؟؟
من باید از چی بفهمم چه کسی دوسم داره ؟؟؟ توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره .........؟؟؟
گرمی دست هایت چیست که دستهایم آنها را میطلبد ؟
در آینه چشمهایم بنگر چه میبینی؟
آیا میبینی که تو را میبیند؟
صدای تپش قلبم را میشنوی که فریاد میزند دوستت دارم؟
دوست ندارم که بگویم دوستت دارم.
دوست دارم که بدانی دوستت دارم!
من عادتم شده تنها بدون تو...هر روز راه برم تو این پیاده رو
من عادتم شده چیزی نخوام ازت...فکر منو نکن خوبم گلم فقط
دلواپس توام که ساده می شکنی...کوه غمی ولی حرفی نمی زنی
میترسم از پس دردات بر نیای...من عادتم شده چیزی ازم نخوای
دلواپس توام که ساده می شکنی...کوه غمی ولی حرفی نمی زنی
میترسم از پس دردات بر نیای...من عادتم شده چیزی ازم نخوای
دردا و خستگی مالِ خودت شده...چیزی نمی گیو اصرار بی خوده
اصرار می کنم انکار میکنی...حرفای قبلتو تکرار می کنی
این که تو میگی من تنها کس توام...دنیاییه ولی دلواپس توام
دلواپس توام که ساده می شکنی...کوه غمی ولی حرفی نمی زنی
میترسم ازپس دردات بر نیای...من عادتم شده چیزی ازم نخوای
حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن یکی بود یکی نبود این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهانمان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد. هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم . از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن . و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم . هنر نبودن دیگری !
این روزا یکی میاد و یکی میره هیچکی نمیدونه کی از کی دلگیره خوشی میره و غم میاد جاشو میگیره یه عمره دلم از دستت دلگیره غم پا به پات میاد اشک روی چشات دل من گرفته از اون بازیهات کجایی دلم برات تنگه عزیزم بیا پیشم دارم از دست میرم میخوام ببینمت آخه کجایی تو عزیزم عزیزم دنیامی تو نگاهت شده زندگی برام خنده ی رو لبات اخرین رویااام
. میگذارند
وقتی کسی در کنارت هست،خوب نگاهش کن
.
.
.
..
.
به تمام جزئیاتش...
به لبخند بین حرف هایش..
به سبک ادای کلماتش،
... به شیوه ی راه رفتنش،نشستنش..
به چشم هاش خیره شو..
دستهایش را به حافظه ات بسپار...
گاهی آدم ها انقد سریع میروند،که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت
گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت ، که تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد...که وقتی تو اوج تنهایی هستی ، با چشماش بهت بگه : هستم تا ته تهش ! هستی !؟ گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی... گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ... گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات... گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی... گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود... گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
وقتی که صدای آسمانی تو در خاموشی شب های زیبا طنین می افکند تو،ای نغمه پرداز گشوده بال آسمان تنهای من، خبر نداری که من چشم به دنبال تو دارم.نمی دانی که گوش من چه سان در زیر درختان،غرق شنیدن صدای شیرین تو شده است. تا درباره این آهنگ سحر آمیز سرمست شود. نمی دانی که از بیم خاموش کردن نوای آسمانی تو،جرئت آن را که نفس بر آرم یا قدم بر برگ خشکی نهم،ندارم. نمی دانی که شاعر دیگری در نزدیکی تو هست که چنگی ساده تر از تو دارد و در دل خویش با یک دنیا غبطه و رشک سرور شبانه تو را در دل جنگل تکرار میکند. زمزمه تو،ترکیب موزونی از دل پذیرترین صداهای طبیعت و مبهم ترین آه های آسمانی ست.صدای تو،که شاید خودت هم از آن بی خبری صدای آسمان نیلگون و درختان سرسبز است. اینها ترکیبی ملکوتی پدید می آورد که خدا آن را با آن غریزه آسمانی که پرورش دهنده توست در می آمیزد و مرا چنین به خواندن سرود شب وا می دارد. ***************************** !