به عشق در يك نگاه اعتقاد ندارم ،اما به اينكه يك نفر در يك لحظه از چشمت بيفتد شديدا معتقدم
هنگامی که غروب نگاه های تورا دیدم برای اولین بار در خودم شکستم،،، دلم میخواست چیزی بگویی ولی تو خیلی بی صدا رفتی، رفتنت در روزی رقم خورد که دریا با آن همه بزرگی در مقابل اشکهای من کم آورد،،، انگار رسم روزگار است که خوبان باید بروند...
نمیدانم از دلتنگی عاشقترم
یا از عاشقی دلتنگ تر
فقط میدانم در آغوش منی ، بی آنکه باشی و رفتی ، بی آنکه نباشی
همیـــــــــــــــــشه
دوستتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دارم
دستهای خالی من دخیل دلهای پاکتان،مرا نیز در این
روزها نه به بهانه لیاقت که به رسم رفاقت دعا کنید..
برای آن عاشق بی دل می نویسم که حرمت اشک هایم را ندانست
برای آن می نویسم که معنای انتظار را ندانست
چه روزها و شب هایی که به یادش سپری کردم
برای آن می نویسم که روزی دلش مهربان بود
می نویسم تا بداند دل شکستن هنر نیست
نه دگر نگاهم را برایش هدیه می کنم، نه دگر دم از فاصله ها میزنم
و نه با شعرهایم دلتنگی ها را فریاد میزنم
می نویسم شاید نامهربانی هایش را باور کند
خــــــــیلی ســـخــتـــه
نصفه شبــــی بغض گـــــلوتو بگیــــــره و دلتنگــــــش بشـــی
فکــــــــر کنی شایـــــــد مثل قدیمـــا
باز هم یه اس بده گاه و بی گاه و بپرسه خوابی یا بیداری؟.
.
.
ولـــــــی بــاید قبول کنی
اون هیــــــــچوقت برنمیگرده. . .
خدایا...
این روزها حرفهایم...
بوی ناشکری می دهد....
اما تو...
به حساب تنهایی و درد دل بگذار
یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!
مثل آتش زیر خاکستر می ماند...
حساب از دستم در رفته...
چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم....؟؟
شاید اگه بدونم دیگه منتظر نمونم که عقربه های ساعت بودنمو
محکوم کنن
منم میرم
همونطور که از یادت رفتم
میرم تا دیگه سنگینیه بغضامو تو گلوم تحمل نکنم
تا اون همه خاطره رو به دوش نکشم .
شکستم زیر این خاطره ها
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم
فقط ارزو دارم ......وقتی هوای من به سرت
زد........انقدر اسمان دلت بگیرد...
که باهزار شب گریه چشمانت ارام نگیرد...
توی زندگی هر آدمی یه نفر هست که هیچوقت فراموش نمیشه...
یه نفر که از همه دنیا بیشتر دوستش داری...!!!
یه مخاطب خاص که هر چقدر هم بزرگ باشی در مقابل اون خودتو کوچیک میدونی...
فقط به یاد همون یه نفر می نویسم!!!
همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ،احساسی بود که مرا درک میکرد حالا من مانده ام وویک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند
حرفهایم را تعبیر میکنند...
سکوتم را تفسیر!
دیروزم را فراموش...
فردایم را پیشگویی!
به نبودنم مشکوکند... در بودنم مُردَد!
از هیچ گلایه میسازند... از همه چیز بهانه!
من...!!!
کجای این نمایشم...؟؟!!!
خدایا
تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم
یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده . . .
خــــــــــــــــــــــــــدایا
خوشبـــــــختی را دیــــــــروز به حــــراج گذاشتــن
حیف که من زاده ی امروزم
خــــــــــــــــــــــــــدایا جهـــــــنمت فرداســـــــــت
پــــــــس چـــــــــــرا من امــــــروز میــــــــــــسوزم
چــــه راحـــــت میــــــگویند قــــــسمت نــــبود
نــــمیدانـند آن قــسمتی کـــه از آن ســـخن مــــیگویند
دنــــیای کــسی بــود کــه هــر ذره ی آن را
هــر شـــــب بـا اشــکی مــــیساخت ...
دردم ایــــن نـــیـسـت
کـــــه او عــــاشــــق نـــیــسـت ،
دردم ایــــن نــیــسـت کــــــــه مــعــشـــوق مــن از عــشــق تـهــی اسـت دردم ایــــــن است کــــــه بــــا دیـــــدن ایـــــن ســردی هــــا مـــــن چـــــرا دل بـــســتــم ؟!!
.
کــــــــــاش
روزهــــــــــــای دلتنگی ِ مـــــــــن
مثل ِ “دوست داشتن های” تو کوتاه می شد
کــــــــــاش…
براي بعضي درد ها نه ميتوان گريه كرد
نه مي توان فرياد زد
براي بعضي درد ها فقط مي توان نگاه كرد و بي صدا شكست همين
دلیل تنهاییم را تازه فهمیدم
وقتی محبت کردم و تنها شدم،
وقتی دوست داشتم و تنها ماندم...
دانستم;
باید تنها شد و تنها ماند تا خدا را فهمید
باشد هر چه تو بگویی...!
کمی زمان میخوام.........
هر وقت توانستم نفس کشیدن را فراموش کنم...
تو را از یاد خواهم برد
وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ... دیگه نمی تونن مثل قبل دوست باشن.... چون به قلب همدیگه زخم زدن... نمی تونن دشمن همدیگه باشن... چون زمانی عاشق بودن... تنها می تونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن....
هيچ شباهتی به يوسف ندارم... نه رسولم,نه زيبايم,نه براي كسي عزيزم,نه چشم به راهي دارم... فقط... در " چاه " افتاده ام!!!
یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…
تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی
گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟
سلام امروز دلم خیلی گرفته... اونی که باعث تنهایی م شد داره عذابم می ده ... خدایا هنوز اون بالایی؟؟؟ به قول دوست عزیزم : "خدایا امروز را مهمان من باش... بدانی....."
به یك فنجان قهوه ی تلخ...
وقتش رسیده طعم دنیایت را
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روزبرای دلم مشتری آمد و رفت
و هی این و آن سرسری آمد و رفت
ولی هیچ کس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم، قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است
یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است!
یکی گفت: چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است!
و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
و فردای آن روزخدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم.
اگر روزی داستانم را نقل کردی بگو بی کس بود اما کسی رو بیکس نکرد تنهابود اما کسی رو تنها نذاشت دلشکسته بود اما دل کسی رو نشکست کوه غم بود اما کسی رو غمگین نکرد ولی شاید بد بود اما برای کسی بد نخواست
تو دست در دست دیگری ….
من در حال نوازشِ دلی که سخت گرفته است از تو ….
مدام بر او تکرار می کنم که نترس عزیز دل…
آن دستها به هیچ کس وفا ندارند….
منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم...
هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم...
هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره...
هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره...
آدمی که میخواهد برود ،
میرود...........
داد نمیزند که من دارم میروم...
آدمی که رفتنش را داد میزند
نمی خواهد برود....
داد میزند که نگذارند برود...
روزگاری خواهد رسید ....
همچنان که در آغوش دیگری خفته ای ،
به یاد من ...
ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی !
دلت هوایم را خواهد کرد ... !
به یاد خواهی آورد باهم بودن هایمان را ...
به یاد خواهی آورد خنده هایم را ...
به یاد خواهی آورد اشک هایم را ...
به یاد خواهی آورد حرف هایم را ...
مطمئنم در آن لحظه در دلت می گویی
:
من تو را می خواهم
میدانم گناه است
اما من عاشق این گناهم!
گناه هم آغوشی با تو...
خدایا بیخیال!!
ما میخواهیم با هم به جهنم تو بیاییم...
که قسم به خودت ...
با عشق
جهنم تو هم بهشت می شود برای ما...