من به خود شاید به تو به روزگارم باختم بس که هر دم با خیال بی خیالت ساختم مهربونی میکنم با سردی های زندگی ساله با تو گذشت اما تو را نشناختم صبر ایوبم ولی چه سود از صبر من هستیم بود و نبودم را به پایت انداختم واسه بغض تو حرفام هزار بهونه چیدی تو غافل بودی اما سکوتم را ندیدی نفهمیدی که با تو چه ساده من شکستم به نام یک زندگی از هر چی بود گذشتم برای زنده موندن اسیر غم ها شدم به جرم سالدگی هام همیشه تنها شدم